ترنم باران آهنگش هر لحظه تندتر میشود. انگار آسمان به زمین دوخته شده است و ستارهها از زمین میرویند. شاید جشن باران تولد نوزادی را از تبار خود میسراید. گاهی وزش نسیمی باران را تار و پود فضا میکند و بر پیشانی دیوار کاهگلی میخورد. رایحهاش آرامبخش و خودمانی است. بوی نان تازه مشام خانه را پر کرده و همه حاکی از خیر و برکت است.
غریو شادی در میان زنان اوج میگیرد و کلام تبریک و تهنیت در گوشها طنینانداز میشود. روزی پر از حسن و نیکی. نام توکل برازندهی اوست تا از متوکلین باشد. پدر آرام و صلواتگویان به سراغ قرآن لب طاقچه میرود. نگاهی شاکرانه از سرسلامتی نوزاد به کتاب میاندازد و با انگشتانش نوک قلمی را ورانداز میکند و پشت جلد قرآن، سومین روز از فروردینماه سال 1344 خورشیدی را مینویسد تا خاطرهی تولدش با یاد قرآن عجین کند. او در روستای بن گنبد از توابع شهرستان شازند و در خانوادهای با فرهنگ و مذهبی، دیده به جهان هستی گشود. روزگار کودکیاش پر است از تلخیها و شیرینیها، غمها و شادیهای کودکانه، با بازی و شیطنتهای کودکانه روزگار را سپری کرد و در اوج دوران کودکی و آغاز نوجوانی پای به مدرسه نهاد تا درس بخواند و با سواد شود. او توانست تا کلاس پنجم ابتدایی درس بخواند و به خاطر نبود امکانات، درس را رها کرد و به کشاورزی روی آورد.
کشاورزی شغل شریفی بود که اکثر مردم روستا به این کار مشغول بودند. از همین طریق کسب روزی میکردند و زندگی خوبی را برای خانواده فراهم مینمودند. توکل به همراه پدرش به سر کار میرفت و سالهای نوجوانی و جوانیاش را هم بدین شکل پشت سر گذاشت تا هم کار کند و هم در امرار معاش خانواده سهمی بزرگ داشته باشد. بیشتر از همه به مادر و پدرش علاقه داشت و چون سربازی گوش به فرمان فرماندهان زندگیاش که پدر و مادرش بودند، بود.
تنها یک ماه از ازدواجش میگذشت که در سالهای جنگ تحمیلی برای ادای دین و خدمترسانی به دین و مملکت اسلامیاش به خدمت سربازی رفت و در لشکر 21 حمزهی سیدالشهدا(علیه السلام) ارتش به عنوان سرباز پیاده مشغول به خدمت شد. حدود شش ماه در اختیار جبههها بود تا این که در پنجمین روز از اردیبهشتماه سال 1365 در یک سانحه در رود کارون افتاد و در این رودخانه غرق شد و به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای روستای بن گنبد به خاک سپردند.